کاش ...
کاش ...
کاش ...
کاش هیچ وقت نفس های بی رمق ما آخر زندگیمون نباشه ...
کاش یادگار هیچ عشقی یه عکس نیمه سوخته نباشه !
که هر وقت نگاهت بهش افتاد از ، آسمون هم گله کنی ...
کاش سهم هیچ کس از عشق یه بغض سنگین و هق هق شبونه نباشه ...
کاش روزی نرسه که سکوت معنی همدمی حرفای تو باشه ...
کاش آن قدر غرق رویاها نشی که فراموش کنی طعم تلخ حقیقت ، چشیدنیه ...
کاش روزی نیاد که آفتابی ترین روز عشق ، بارونی ترین شب تو باشه ...
کاش هیچ وقت کارت به جایی نرسه که تنهایی
و غربت رو به نگاه های بی محبت آدما ترجیح بدی ...
کاش خونه ی قلب آدما آنقدر کوچیک نبود تا شاید ما هم یک گوشه از یکی از اونا جا داشتیم ...
کاش هیچ زمانی نگفتن حرفی رو دلت سنگینی نکنه که اینم واسه من بزرگترین درده ...
کاش هیچ وقت غرورت عشق تو رو از من نگیره...
کاش ...
کاش ...
کاش ...
هر چند این دلم خیلی وقته که باور کرده که تو واسه من همه کس بودی و من حتی واسه تو هیچ کس نبودم ...
شاید اشتباه از ما بود دل رو دست هر کسی سپردیم !
و هر کدومشون با یه تلنگر اونو شکستن !
و حالا ما موندیم و یه قلب شکسته !
و یه چشم منتظر که شاید یه نفر پیدا بشه که یه جورایی به ما ربط داشته باشه
هر چند که میدونیم آخر این راه هم یه ویرونی سنگینه ...
شاید این رسم زمونست که باید همه ی خوبی ها رو باخت و با بدی ها ساخت ...
ما که تو این راه خودمون رو هم باختیم ...
ما که همه جوره با بد این روزگار ساختیم ولی انگار نه انگار این روزگار با ما سازش نداره ...
درسته که این دنیا واسه خیلی ها بهشته ولی ما انگار تا همیشه
اهل خاکستر روزای تلخ و آتشین این زمونه ایم ...
...
...
...
نظرات شما عزیزان: