6 PM

سلام بچه ها.خوبید؟کارناممو گرفتم ولی معدلم اونجوری که انتظارداشتم نشد

19/85.راستی من یه وب دیگه هم دارم.چند ماهم هس که دارم ادرسشو میدم هرکی خواست بره اونجا و نظربذاره

قالبمم خیلی قشنگه.متحرکه

✿نازنازی✿:ooaooa.niniweblog.com

"فعلا"

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
جمعه 31 / 3 / 1391به قلم: Darya

یه اتاق باشه گرمه گرم...تو باشی منم باشم...

10 AM

 

دوست دارم که.....

 


یه اتاقی باشه گرمه گرم ...

روشنه روشن ...

تو باشی، منم باشم ...

کف اتاق سنگ باشه،سنگ سفید...

تو منو بغلم کنی که نترسم...

که سردم نشه ...

که نلرزم ...

اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار ... پاهاتم دراز کردی ... منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم ...

با پاهات محکم منو گرفتی ... دو تا دستتم دورم حلقه کردی ... بهت می‌گم چشماتو می‌بندی؟

میگی آره! بعد چشماتو می‌بندی ...

بهت می‌گم برام قصه می‌گی تو گوشم؟ می‌گی آره!

بعد شروع می‌کنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن ... یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی‌شن ...

می‌دونی؟ می‌خوام رگ بزنم ... رگ خودمو ... مچ دست چپمو ... یه حرکت سریع ... یه ضربه عمیق ... بلدی که؟

ولی تو که نمی‌دونی می‌خوام رگمو بزنم ... تو چشماتو بستی ... نمی‌دونی من تیغ رو از جیبم در میارم ...

نمی‌بینی که سریع می برم ... نمی‌بینی خون فواره می‌زنه ... رو سنگای سفید ... نمی‌بینی که دستم می‌سوزه و لبم رو گاز می‌گیرم که نگم آااخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی ...

تو داری قصه می‌گی.. من شلوارک پامه ... دستمو می‌ذارم رو زانوم ... خون میاد از دستم می‌ریزه رو زانوم و از زانوم می‌ریزه رو سنگا ...

قشنگه مسیر حرکتش! قشنگه رنگ قرمزش ... حیف که چشمات بسته است و نمی‌تونی ببینی ... تو بغلم کردی ... می‌بینی که سرد شدم ... محکمتر بغلم می‌کنی که گرم بشم ... می‌بینی نامنظم نفس می‌کشم ...

 

تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت! می‌بینی هر چی محکمتر بغلم می‌کنی سردتر میشم ... می‌بینی دیگه نفس نمی‌کشم ... چشماتو باز می‌کنی می‌بینی من مردم ... می‌دونی؟ 


من می‌ترسیدم خودمو بکشم! از سرد شدن ... از تنهایی مردن ... از خون دیدن ... وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم ... مردن خوب بود، آرومِ آروم ... گریه نکن دیگه! ... من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم دلم می‌گیره‌ها ! بعدش تو همون جوری وسط گریه‌هات بخندی ... گریه نکن دیگه خب؟ دلم می‌شکنه... دلِ روح نازکه ... نشکنش خب...؟

 

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
دو شنبه 27 / 3 / 1391به قلم: Darya

9 PM

پدر، روزت مبارک باد که همه روزهای زندگی از فروغ نگاه تو روشن است.

پدر، اگرچه در تقویم روزها، روزی را به پاس احترام تو نام نهاده اند، ولی ما در تقویم عشقِ

 وجودمانْ همه روزها را به پای تو می ریزیم.

پدر، وجود پرمهرتْ گرمی بخش حیات ماست و لبخندهای صمیمی اتْ لذت بخش اوقاتمان.

پدر، اگرچه پاس داشت محبت های بی کران تو، فراتر از توان بی مقدار ماست، گرامی داشت

 یادت را کم ترین وظیفه خود می دانیم و از اعماق وجود می گوییم:

«پدر عزیز، روزت مبارک»

 babol2011.blogfa.comزیباساز وبلاگ


 

روز مــــــــــــــــــادر...

▓▒░♥♥♥به بهشت نميروم اگر تو آنجا نباشي مادر. ♥♥♥ █▓▒░
روزت مبارك


تاج از فرق فلک برداشتن ،

 

جاودان آن تاج  بر سرداشتن،

 

در بهشت آرزو ره یافتن،

 

هر نفس شهدی به ساغر داشتن،

 

روز در انواع نعمت ها و ناز،

 

شب بتی چون ماه در بر داشتن ،

 

صبح از بام جهان چون آفتاب ،

 

روی گیتی را منور داشتن ،

 

شامگه چون ماه رویا آفرین،

 

ناز بر افلاک اختر داشتن،

 

چون صبا در مزرع سبز فلک،

 

بال در بال کبوتر داشتن،

 

حشمت و جاه سلیمانی یافتن،

 

شوکت و فر سکندر داشتن ،

 

تا ابد در اوج قدرت زیستن،

 

ملک هستی را مسخر داشتن،

 

برتو ارزانی که ما را خوش تر است :

 

لذت یک لحظه "مادر" داشتن !

فریدون مشیری

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
دو شنبه 20 / 3 / 1391به قلم: Darya

وقتی کسی رو دوس داری...

9 PM

وقتی کسی رو دوس داری،حاضری جون فداش کنی

حاضری دنیارو بدی، فقط یه بار نیگاش کنی

به خاطرش داد بزنی،به خاطرش دروغ بگی

رو همه چی خط بکشی،حتّی رو برگ زندگی

وقتی کسی تو قلبته،حاضری دنیا بد بشه

فقط اونی که عشقته،عاشقی رو بلد باشه

قید تموم دنیارو به خاطرِ اون می زنی

خیلی چیزارو می شکنی ، تا دل اونو نشکنی

حاضری که بگذری از دوستای امروز و قدیم

امّا صداشو بشنوی ، شب از میون دوتا سیم

حاضری قلب تو باشه ، پیش چشای اون گرو

فقط خدا نکرده اون ، یه وقت بهت نگه برو

حاضری هر چی دوس نداشت ، به خاطرش رها کنی

حسابتو حسابی از ، مردم شهر جدا کنی

حاضری حرف قانون و ، ساده بذاری زیر پات

به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب باوفات

وقتی بشینه به دلت ، از همه دنیا می گذری

تولّد دوبارته ، اسمشو وقتی می بری

حاضری جونت و بدی ، یه خار توی دساش نره

حتی یه ذرّه گرد وخاک تو معبد چشاش نره

حاضری مسخرت کنن ، تمام آدمای شهر

امّا نبینی اون باهات ، کرده واسه یه لحظه قهر

حاضری هر جا که بری ، به خاطرش گریه کنی

بگی که محتاجشی و ، به شونه هاش تکیه کنی

حاضری که به خاطر ، خواستن اون دیوونه شی

رو دست مجنون بزنی ، با غصه ها همخونه شی

حاضری مردم همشون ، تو رو با دست نشون بدن

دیوونه های دوره گرد ، واسه تو دس تکون بدن

حاضری اعتبارتو ، به خاطرش خراب کنن

کار تو به کسی بدن ، جات اونو انتخاب کنن

حاضری که بگذری از ، شهرت و اسم و آبروت

مهم نباشه که کسی ، نخواد بشینه روبروت

وقتی کسی تو قلبته ، یه چیزقیمتی داری

دیگه به چشمت نمی یاد ، اگر که ثروتی داری

حاضری هر چی بشنوی ، حتی اگه سرزنشه

به خاطر اون کسی که ، خیلی برات با ارزشه

حاضری هر روز سر اون ، با آدما دعوا کنی

غرورتو بشکنی و باز خودتو رسوا کنی

حاضری که به خاطرش ، پاشی بری میدون جنگ

عاشق باشی اما بازم ، بگیری دستت یه تفنگ

حاضری هر کی جز اونو ، ساده فراموش بکنی

پشت سرت هر چی می گن ، چیزی نگی گوش بکنی

حاضری هر چی که داری ، بیان و از تو بگیرن

پرنده های شهرتون ، دونه به دونه بمیرن

وقتی کسی رو دوس داری ، صاحب کلّی ثروتی

نذار که از دستت بره ، این گنجِ خیلی قیمتی...

 

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
دو شنبه 20 / 3 / 1391به قلم: Darya

4 PM


اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, دستشو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک

موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو

توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می

گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می

خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا ؟!


♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...

ادامه مطلب

دو شنبه 6 / 3 / 1391به قلم: Darya

انتظار

1 PM

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
یک شنبه 5 / 3 / 1391به قلم: Darya

من به همان چند لحظه ام قانعم!توبیا...

1 PM

 

دیدن عکسهایت ، شنیدن صدایت ، تکرار خاطره هاست

خاطره هایی به رنگ سبز ، به شیرینی لحظه های کنار تو بودن

کاش دوباره خاطره ها تکرار شوند

کاش دوباره در کنار هم بنشینیم و من از بی تابی و بی قراری دلم برایت بگویم

راه رفتن در کنارت آرزوییست همیشگی

گرچه دلم میخواهد همیشه در کنارم باشی اما روزگار چنین نمی خواهد

و من به همان چند لحظه در کنار تو بودن نیز قانعم

♥ دوســــــــــــــــــــــــــــــــتدارم ♥ عشــــــــــــــــــــــــــــق مـــــــــــن ♥

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
یک شنبه 5 / 3 / 1391به قلم: Darya

بچگی

12 AM

 

دلم برای کودکیم تنگ شده

برای روزهایی که باور ساده ای داشتم

همه آدم ها را دوست داشتم

مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم

مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود

دلم می خواست "ممول" را پیدا کنم

از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال "وروجک" می گشتم

تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود

دلم برای خدا تنگ شده

خدایی که شبها بوسه بارانش می کردم

دلم برای کودکیم تنگ شده

شاید یک روز در کوچه بازار فریب دست من ول شد و او رفت

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
یک شنبه 5 / 3 / 1391به قلم: Darya