پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت بیچاره از این عشق سوختن آموخت فرق من و پـــــــــــروانه در این است پروانه پرش سوخت ولی من جگرم سوخت
اشکات یه دروغ نیست واژه هات قصه ی خواب نیست اگه تو میمونی پیشم قول میدم مال تو باشم اگه تو مثل بقیه منو تنها نمی زاری یا با عکسای تو آینه اشکامو در نمیاری اگه جای رده پاهات نشه دشنه توی قلبم یا نوای گرمه سازت نشه کابوسه شبونم به خدای مهربونم قول میدم پیشت بمونم
من غروب عشق خود را در نگاهت دیده ام…. من بنای ارزو ها را زهم پاشیده ام…. آنچه باید من بفهمم این زمان فهمیده ام…. در دل خود من به عشق پوچ تو خندیده ام….
دوست، فردی هست که آهنگ قلبت رو می دونه و می تونه وقتی تو کلمات رو فراموش می کنی اونا رو واسه ات بخونه
در کلاس ادبیات معلم گفت: فعل رفت را صرف کن رفتم ..رفتی.. رفت ساکت میشوم میخندم ولی خنده ام تلخ میشود استاد داد میزند خوب بعد ادامه بده و من میگویم: رفت… رفت… رفت رفت و دلم شکست غم رو دلم نشست رفت شادیم بمرد شور از دلم ببرد رفت ..رفت ..رفت و من میخندم و میگویم.. خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است کارم از گریه گذشته است به آن میخندم
افتخار و باکلاسی مال تو التماس و پاچه خواری مال من هرچی موسیقی ِ شاده مال تو کاستای افتخاری مال من فهم شاخه های گل برای تو درک لوله ی بخاری مال من این شبای پرتقالی مال تو روزای آب دوغ خیاری مال من هرچی خواسته ی جدیده مال تو وعده های خواستگاری مال من
شمع آرزو هایم را با جرقه اشک روشن می کنم و در اقیانوس ژرف خیال
سوار بر زورق اندیشه تا فراسوی دشت آرزوها سفر می کنم
راستی چه خوب بود اگر من هم بالهائی به سپیدی نور و به لطافت پر پروانه داشتم
در این صورت تا آبی آسمان عشق تا سرزمین کبوتران عاشق آنجا که کینه و ریا جواز ورود ندارد چرخ می زدم آنجا که پلاک خانه دلها عشق است
دیگه باورم شده تنها شدم هیچکی نیست دست توی دستام بذاره دیگه آرزوم اینه ببینمت سر رو شونه هات بذارم دوباره هر شب خوابتو می بینم اما تو رفتی و برنمی گردی می دونم خواستی که فراموشت کنم ولی اینو از دلم نخواه نمی تونم می دونی تنها شدن حقم نبود منی که همیشه عاشقت بودم تو برو سفر فراموشم بکن اما من همیشه عاشق می مونم با تو بودن فقط تو خواب و خیال رفتی از پیشم هنوزم رفتنت واسم سواله رفتی سفر با رفتنت سوختم و خاکستر شدم خواستم که از یادم بری رفتی و عاشق تر شدم
هنوز هم وقتی قلب شیشه ای احساسم را با سنگ نا مهربانیها می شکنند
تاحالا دل تنگ کسی شدی؟ اصلا میدونی دلتنگی چیه؟ اونم ازبدترین نوعش؟ بزرگترین دلتنگی اینه که بدونی اونی که دوسش داری هیچوقت ماله تو نمیشه. اینه که بدونی یه روزی ازکسی که دوسش داری باید جدا بشی چه بخوای چه نخوای
دیروز که فریاد زدی دوستت دارم ******* گفتم بلندتر نمی شنوم****** امروز که دره گوشم گفتی دیگه دوستت ندارم ******* گفتم آرام بگو بقیه می شنوند
نجوم نخوندم , ولی می دونم تو هفت آسمون یه ستاره ندارم. فیزیک نخوندم , ولی می دونم « هر عملی را عکس العملی است…» غیر از عشق من به تو و می دونم که واحد اندازه گیری عشق , ژول و کالری و وات و… نیست زیست شناسی نخوندم , ولی می دونم قلب همون دله که می تونه برای یه نفر تنگ بشه یا تندتر بزنه شیمی نخوندم , ولی می دونم اگه عشق نباشه ملکول های هیدروژن و اکسیژن نمی تونن اینقدر محکم همدیگه رو فشار بدن که اشک جفتشون در بیا
نظرات شما عزیزان: