دلیل عشق.داستانی پنداموز.

10 PM

داستان عاشقانه پند آموز ( حتما بخوانید )

یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید

چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟
دلیلشو نمیدونم …اما واقعا”*دوست دارم
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی… پس چطور دوستم داری؟
چطور میتونی بگی عاشقمی؟
من جدا”دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم
ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
باشه.. باشه!!! میگم… چون تو خوشگلی،
صدات گرم و خواستنیه،
همیشه بهم اهمیت میدی،
دوست داشتنی هستی،
با ملاحظه هستی،
بخاطر لبخندت،
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت
پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت
عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه
عاشق تو بودن وجود نداره
عشق دلیل میخواد؟
نه!معلومه که نه!!
پس من هنوز هم عاشقتم
نظره تو چیه؟

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
جمعه 23 / 9 / 1390به قلم: Darya

عشق

6 PM

 یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی

 پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال

عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است
 داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد
دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند

عشق طوفانی و متلاطم است
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار وسرشار از نجابت

عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی “فهمیدن و اندیشیدن “نیست
دوست داشتن، دراوج، از سر حد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می کند و باخود به قله ی بلند اشراق می برد

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند
دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند و می یابد

عشق یک فریب بزرگ و قوی است
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و 

عشق در دریا غرق شدن است
دوست داشتن در دریا شنا کردن

عشق بینایی را می گیرد
دوست داشتن بینایی می دهد

عشق خشن است و شدید و ناپایدار
دوست داشتن لطیف است و نرم و پایدار

عشق همواره با شک آلوده است
دوست داشتن سرا پا یقین است و شک ناپذیر

از عشق هرچه بیشتر نوشیم سیراب تر می شویم
از دوست داشتن هرچه بیشتر، تشنه تر

عشق نیرویی است در  ،که او را به معشوق می کشاند
دوست داشتن جاذبه ای در دوست ، که دوست را به دوست می برد

عشق تملک معشوق است
دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست

عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند
دوست داشتن دوست را محبوب و عزیز میخواهد و می خواهد که همه ی دلها آنچه را او از دوست در خود دارد، داشته باشند

در عشق رقیب منفور است،
در دوست داشتن است که:”هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند”

عشق معشوق را طعمه ی خویش می بیند
و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید
و اگر ربود با هردو دشمنی می ورزد و معشوق نیز منفور می گردد

دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است
یک ابدیت بی مرز است ، که از جنس این عالم نیست

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
جمعه 23 / 9 / 1390به قلم: Darya

بی وفا

6 PM

تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comبی وفا یارم..تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com

   تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comاشک غم بارم...تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com

            تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comبشنو ای اشنا...تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com

                      تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comاز دل زارم...تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com

                         تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comروز و شب نالم...تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com

                            تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comاشک و خون بارم...تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com

                                تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comسینه ای گشته خون...تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com

                                               تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.comپر ز غم دارم...تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar22.com

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
جمعه 23 / 9 / 1390به قلم: Darya

یک داستان جالب وخواندنی..حتماتااخربخونید

6 PM

 

چشم‌هایتان را باز می‌کنید. متوجه می‌شوید در بیمارستان هستید. پاها و دست‌هایتان را بررسی می‌کنید. خوشحال می‌شوید که بدن‌تان را گچ نگرفته‌اند و سالم هستید.. دکمه زنگ کنار تخت را فشار می‌دهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق می‌شود و سلام می‌کند. به او می‌گویید، گوشی موبایل‌تان را می‌خواهید. از این‌که به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شده‌اید و از کارهایتان عقب مانده‌اید، عصبانی هستید. پرستار، موبایل را می‌آورد. دکمه آن را می‌زنید، اما روشن نمی‌شود. مطمئن می‌شوید باتری‌اش شارژ ندارد. دکمه زنگ را فشار می‌دهید. پرستار می‌آید…

 

«ببخشید! من موبایلم شارژ نداره. می‌شه لطفا یه شارژر براش بیارید»؟

«متاسفم. شارژر این مدل گوشی رو نداریم».

«یعنی بین همکاراتون کسی شارژر فیش کوچک نوکیا نداره»؟

«از ۱۰سال پیش، دیگه تولید نمی‌شه. شرکت‌های سازنده موبایل برای یک فیش شارژر جدید به توافق رسیدن که در همه گوشی‌ها مشترکه».

«۱۰سال چیه؟ من این گوشی رو هفته پیش خریدم».

«شما گوشی‌تون رو یک هفته پیش از تصادف خریدین؛ قبل از این‌که به کما برید». «کما»؟!

باورتان نمی‌شود که در اسفند۱۳۸۷ به کما رفته‌اید و تیرماه ۱۴۱۲ به هوش آمده‌اید. مطمئن هستید که نه می‌توانید به محل کارتان بازگردید و نه خانه‌ای برایتان باقی مانده است. چون قسط آن را هر ماه می‌پرداختید و بعد از گذشت این همه سال، حتما بوسیله بانک مصادره شده است. از پرستار خواهش می‌کنید تا زودتر مرخص‌تان کند.

«از نظر من شما شرایط لازم برای درک حقیقت رو ندارین».

«چی شده؟ چرا؟ من که سالمم»!

«شما سالم هستید، ولی بقیه نیستن».

«چه اتفاقی افتاده»؟

«چیزی نشده! ولی بیرون از این‌جا، هیچکس منتظرتون نیست».

چشم‌هایتان را می‌بندید. نمی‌توانید تصور کنید که همه را از دست داده‌اید. حتی خودتان هم پیر شده‌اید. اما جرأت نمی‌کنید خودتان را در آینه ببینید.

«خیلی پیر شدم»؟

«مهم اینه که سالمی. مدتی طول می‌کشه تا دوره‌های فیزیوتراپی رو انجام بدی»..

از پرستار می‌خواهید تا به شما کمک کند که شناخت بهتری از جامعه جدید پیدا کنید..

«اون بیرون چه تغییرایی کرده»؟

«منظورت چه چیزاییه»؟

«هنوز توی خیابونا ترافیک هست»؟

«نه دیگه. از وقتی طرح ترافیک جدید رو اجرا کردن، مردم ماشین بیرون نمیارن».

«طرح جدید چیه»؟

«اگر راننده‌ای وارد محدوده ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشینش می‌برن پارکینگ و تا گلستان سعدی رو از حفظ نشه، آزاد نمی‌شه».

«میدون آزادی هنوز هست»؟

«هست، ولی روش روکش کشیدن».

«روکش چیه»؟

«نمای سنگش خراب شده بود، سرامیک کردند».

«برج میلاد هنوز هست»؟

«نه! کج شد، افتاد»!

«چرا؟ اون رو که محکم ساخته بودن».

«محکم بود، ولی نتونست در مقابل ارباس A380 مقاومت کنه».

«چی؟!…. هواپیما خورد بهش»؟

«اوهوم»!

«چه‌طور این اتفاق افتاد»؟

«هواپیماش نقص فنی داشت، رفت خورد وسط رستوران‌گردان برج».

«این‌که هواپیمای خوبی بود. مگه می‌شه این‌جوری بشه»؟

«هواپیماش چینی بود. فیلتر کاربراتورش خراب شده بود، بنزین به موتورها نرسید، اون اتفاق افتاد».

«چند نفر کشته شدن»؟

«کشته نداد».

«مگه می‌شه؟ توی رستوران گردان کسی نبود»؟

«نه! رستوران ۴سال پیش تعطیل شد»..

«چرا»؟

«آشپزخونه‌اش بهداشتی نبود».

«چی می‌گی؟!… مگه می‌شه آخه»؟

«این اواخر یه پیمانکار جدید رستوران گردان رو گرفت، زد توی کار فلافل و هات‌داگ….».

«الان وضعیت تورم چه‌جوریه»؟

«خودت چی حدس می‌زنی»؟

«حتما الان بستنی قیفی، ۱۴هزار تومنه».

«نه دیگه خیلی اغراق کردی. ۱۲هزار تومنه».

«پراید چنده»؟

«پرایدهای قدیمی یا پراید قشقایی»؟

«این دیگه چیه»؟

«بعد از پراید مینیاتور و ماسوله، پراید قشقایی را با ایده‌ای از نیسان قشقایی ساختن».

«همین جدیده، چنده»؟

«۷۰میلیون تومن».

«پس ماکسیما چنده»؟

«اگه سالمش گیرت بیاد، حدود ۲ یا ۲ و نیم….».

«یعنی ماکیسما اسقاطی شده؟ پس چرا هنوز پراید هست»؟

«آزادراه تهران به شمال هم هنوز تکمیل نشده».

«تونل توحید چه‌طور»؟

«تا قبل از این‌که شهردار بازنشسته بشه، تمومش کردن».

«شهردار بازنشسته شد»؟

«آره».

«ولی تونل که قرار بود قبل از سال۱۳۹۰ افتتاح بشه».

«قحطی سیمان که پیش اومد، همه طرح‌ها خوابید».

«چندتا خط مترو اضافه شده»؟

«هیچی! شهردار که رفت، همه‌جا رو منوریل کشیدن. مترو رو هم تغییر کاربری دادن».

«یعنی چی»؟

«از تونل‌هاش برای انبار خودروهای اسقاطی استفاده کردن».

«اتوبوس‌های BRT هنوز هست»؟

«نه! منحلش کردن، به جاش درشکه آوردن. از همونایی که شرلوک هلمز سوار می‌شد».

«توی نقش‌جهان اصفهان دیده بودم از اونا…»

«نقش‌جهان رو هم خراب کردن».

«کی خراب کرد»؟

«یه نفر پیدا شد، سند دستش بود، گفت از نوادگان شاه‌عباسه، یونسکو هم نتونست حرفی بزنه».

«ممنونم. باید کلی با خودم کلنجار برم تا همین چیزا رو هم هضم کنم».

«یه چیز دیگه رو هم هضم کن، لطفا»!

«چیو»؟

«این‌که همه این چیزها رو خالی بستم».

«یعنی چی»؟

«با دوست من نامزد شدی، بعد ولش کردی. اون هم خودش را توی آینده دید، اما خیلی زود خرابش کردی. حالا نوبت ما بود تا تو را اذیت کنیم. حقیقت اینه که یک ساعت پیش تصادف کردی، علت بیهوشی‌ات هم خستگی ناشی از کار بود. چیزیت نیست. هزینه بیمارستان را به صندوق بده، برو دنبال زندگی‌ات»!

«شما جنایتکارید! من الان می‌رم با رییس بیمارستان صحبت می‌کنم».

«این ماجرا، ایده شخص رییس بیمارستان بود».

«ازش شکایت می‌کنم»!

« نمی‌تونی. چون دوست صمیمی پدر نامزد جدیدته ».

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
سه شنبه 20 / 9 / 1390به قلم: Darya

داستان عاشقانه ی گریه آور ” ارزش عشق ”

6 PM



دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت
نه فقط از خود ، بلکه از تمام دنیا تنفر داشت اما یکنفر را دوست داشت
دلداده اش را “ با او چنین گفته بود :

« اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای
یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم عروس تو و رویاهای تو خواهم شد »
و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد
که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد
و دختر آسمان را دید و زمین را ، رودخانه ها و درختها را
آدمیان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست
دلداده به دیدنش آمد و یاد آورد وعده دیرینش شد :
« بیا و با من عروسی کن ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام »
دختر برخود بلرزید و به زمزمه با خود گفت :
« این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ »
دلداده اش هم نابینا بود
و دختر قاطعانه جواب داد : قادر به همسری با او نیست
دلداده رو به دیگر سو کرد که دختر اشکهایش را نبیند
و در حالی که از او دور می شد گفت :

« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی . . .»

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
سه شنبه 20 / 9 / 1390به قلم: Darya

چه سخته

8 AM

میگن هیچ عشقی تودنیامثل عشق اولی نیست،میگذره یه عمری اماازخیالت رفتنی نیست،داغ عشق هیچکی مثل اون که پس میزنتت نیست،چه بده تنهاشی وقتی هیچ کسی هم قدمت نیست،چه قده سخته بدونی اون که میخوایش نمیمونه،که دلش یه جای دیگس وهمه وجودش مال اونه،چه بده برای اون که جون میدی غریبه باشی بگی میخوام باتوباشم بگه میخوام که نباشی

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
جمعه 18 / 9 / 1390به قلم: Darya

بیا

8 AM

گفت دعاکنی کنی می آید.گفتم آن که بادعابیایدبه نفرینی میرود،خواستی بیایی بادعانیا،بادل بیا

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
جمعه 17 / 9 / 1390به قلم: Darya

فقط امروز

8 AM

یه امروزوبامن سرکن،

که فردایی نداریم ما،

که فردامون پرازگریست،

توتنهایی ومنم تنها،

یه روزی ازاین روزادیگه تموم اینرویا...

چه قدردلگیره این دوری

چه قدرغمناک این حرفا

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
جمعه 16 / 9 / 1390به قلم: Darya

جملات عاشقانه

6 PM


 پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت بیچاره از این عشق سوختن آموخت فرق من و پـــــــــــروانه در این است پروانه پرش سوخت ولی من جگرم سوخت
 

 اشکات یه دروغ نیست واژه هات قصه ی خواب نیست اگه تو میمونی پیشم قول میدم مال تو باشم اگه تو مثل بقیه منو تنها نمی زاری یا با عکسای تو آینه اشکامو در نمیاری اگه جای رده پاهات نشه دشنه توی قلبم یا نوای گرمه سازت نشه کابوسه شبونم به خدای مهربونم قول میدم پیشت بمونم
 

من غروب عشق خود را در نگاهت دیده ام…. من بنای ارزو ها را زهم پاشیده ام…. آنچه باید من بفهمم این زمان فهمیده ام…. در دل خود من به عشق پوچ تو خندیده ام….
 

دوست، فردی هست که آهنگ قلبت رو می دونه و می تونه وقتی تو کلمات رو فراموش می کنی اونا رو واسه ات بخونه
 

در کلاس ادبیات معلم گفت: فعل رفت را صرف کن رفتم ..رفتی.. رفت ساکت میشوم میخندم ولی خنده ام تلخ میشود استاد داد میزند خوب بعد ادامه بده و من میگویم: رفت… رفت… رفت رفت و دلم شکست غم رو دلم نشست رفت شادیم بمرد شور از دلم ببرد رفت ..رفت ..رفت و من میخندم و میگویم.. خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است کارم از گریه گذشته است به آن میخندم
 

افتخار و باکلاسی مال تو التماس و پاچه خواری مال من هرچی موسیقی ِ شاده مال تو کاستای افتخاری مال من فهم شاخه های گل برای تو درک لوله ی بخاری مال من این شبای پرتقالی مال تو روزای آب دوغ خیاری مال من هرچی خواسته ی جدیده مال تو وعده های خواستگاری مال من
 
شمع آرزو هایم را با جرقه اشک روشن می کنم و در اقیانوس ژرف خیال
سوار بر زورق اندیشه تا فراسوی دشت آرزوها سفر می کنم
راستی چه خوب بود اگر من هم بالهائی به سپیدی نور و به لطافت پر پروانه داشتم
در این صورت تا آبی آسمان عشق تا سرزمین کبوتران عاشق آنجا که کینه و ریا جواز ورود ندارد چرخ می زدم آنجا که پلاک خانه دلها عشق است
 

دیگه باورم شده تنها شدم هیچکی نیست دست توی دستام بذاره دیگه آرزوم اینه ببینمت سر رو شونه هات بذارم دوباره هر شب خوابتو می بینم اما تو رفتی و برنمی گردی می دونم خواستی که فراموشت کنم ولی اینو از دلم نخواه نمی تونم می دونی تنها شدن حقم نبود منی که همیشه عاشقت بودم تو برو سفر فراموشم بکن اما من همیشه عاشق می مونم با تو بودن فقط تو خواب و خیال رفتی از پیشم هنوزم رفتنت واسم سواله رفتی سفر با رفتنت سوختم و خاکستر شدم خواستم که از یادم بری رفتی و عاشق تر شدم
هنوز هم وقتی قلب شیشه ای احساسم را با سنگ نا مهربانیها می شکنند
 

تاحالا دل تنگ کسی شدی؟ اصلا میدونی دلتنگی چیه؟ اونم ازبدترین نوعش؟ بزرگترین دلتنگی اینه که بدونی اونی که دوسش داری هیچوقت ماله تو نمیشه. اینه که بدونی یه روزی ازکسی که دوسش داری باید جدا بشی چه بخوای چه نخوای
 

دیروز که فریاد زدی دوستت دارم ******* گفتم بلندتر نمی شنوم****** امروز که دره گوشم گفتی دیگه دوستت ندارم ******* گفتم آرام بگو بقیه می شنوند
 
نجوم نخوندم , ولی می دونم تو هفت آسمون یه ستاره ندارم. فیزیک نخوندم , ولی می دونم « هر عملی را عکس العملی است…» غیر از عشق من به تو و می دونم که واحد اندازه گیری عشق , ژول و کالری و وات و… نیست زیست شناسی نخوندم , ولی می دونم قلب همون دله که می تونه برای یه نفر تنگ بشه یا تندتر بزنه شیمی نخوندم , ولی می دونم اگه عشق نباشه ملکول های هیدروژن و اکسیژن نمی تونن اینقدر محکم همدیگه رو فشار بدن که اشک جفتشون در بیا

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
شنبه 15 / 9 / 1390به قلم: Darya

6 PM

          عشق آمد وازعشق تو مستيم

 

                       عشق آمد وما  عشق  پرستيم

 

                       عشق آمد و از   قيد   برستيم

 

                       عشق آمد وما دل به تو بستيم

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
شنبه 15 / 9 / 1390به قلم: Darya

دلتنگی...

11 AM

 

و اينك باران

 

بر لبهء پنجرهء احساسم مي نشيند

 

و چشمانم را نوازش مي دهد

تا شايد از لحظه هاي دلتنگي عبور كنم

 

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
شنبه 15 / 9 / 1390به قلم: Darya

کاش...

5 PM

کاش چراق قرمزبودی که درحسرت سبزشدنت یه عمرنگاهت میکردم

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
چهار شنبه 14 / 9 / 1390به قلم: Darya

زندگی

5 PM

 

 

زندگی شایدهمین باشد

 

یک فریب ساده وکوچک

 

ان هم ازدست عزیزی که زندگی را

جزبرای اووجزبااونمیخواهی...!!

 

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
چهار شنبه 14 / 9 / 1390به قلم: Darya

بی تو

5 PM

بی توپیمودن شب هاشدنی نیست/شب های پرازدردفرداشدنی نیست/گفتم که برایت بفرستم دل خودرا/افسوس که چون نامه ی دلم تاشدنی نیست

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
چهار شنبه 14 / 9 / 1390به قلم: Darya

فراموشی

5 PM

رسم دنیافراموشی است اماتوفراموش نکن کسی درلابه لای زمان همیشه به یادتوست

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
چهار شنبه 14 / 9 / 1390به قلم: Darya

مشکل من

5 PM

 

مشکل ازتونبود

 

ازمن بود

باکسی حرف میزدم که سمعک هایش راپیش دیگری جاگذاشته بود...

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
چهار شنبه 14 / 9 / 1390به قلم: Darya

عشق

5 PM

رفتن بهانه نمیخواهدفبهانه ی ماندن که تمام شدکافیست....دعای باران چرا؟!دعای عشق بخوان...این روزهادل هاتشنه ترندتازمین...!خدایاکمی عشق ببار....

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
چهار شنبه 14 / 9 / 1390به قلم: Darya

خیلی کمه

5 PM

 

نمیگم تودلمی چون تودلم پرازغمه...

 

نمیگم توگلی پون عمرگل خیلی کمه...

 

نمیگم توجونمی،جونم برات خیلی کمه...

فقط میگم تواونی که مثل توخیلی کمه...

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
چهار شنبه 14 / 9 / 1390به قلم: Darya

دیدن یار

5 PM

 

خیلی وقته چشمهایم ازفکرتوبارانیست

 

سال هاست دریای دلم ازعشق توطوفانیست

 

دیگرکاصه صبرم شده لبریزازدردبی توبودن

خدایاانتظاردیدن یارچه قدرطولانیست

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
چهار شنبه 14 / 9 / 1390به قلم: Darya

عشق چیست؟

5 PM

 

عشق چیست که همه ازآن میگویند؟

 

ع:عبرت زندگی

 

ش:شلاق زمانه

 

ق:قصاص روزگار

اماافسوس وصدافسوس که شلاق زمانه راخوردم،قصاص روزگارراکشیدم!امابازعبرت نگرفتم

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
چهار شنبه 14 / 9 / 1390به قلم: Darya

صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 10 صفحه بعد