یه کارواجب

2 PM

سلام بچه ها.لطفااگه ازوب من خوشتون اومده به من برای اینکه بهترین وب ماه انتخاب شم امتیازبدید.اگه کناروبمونگاه کنیدمیبینیدش.اگه وب من انتخاب شه به سایت تبدیل میشه وخیلیییییییی پیشرفت میکنه

مر100

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
جمعه 5 / 11 / 1390به قلم: Darya

2 PM

باور نمی کنی که این روزها چقدر دلم گرفته ،باور نمی کنی که خنده هایم چه بغض هایی را در خود پنهان دارد

آری ، من ، با دقایقم ، با زندگیم لجبازی می کنم ! نازنینم ! غروب بار سنگین دلتنگی مرا هر شب به دوش میکشد

سنگینی پلکهایم و نگاهی که دیدن را از یاد برده ، کورکورانه زیستن را خوب آموختم !

توان نوشتن ندارم ، واژه هایم گرد و غبار گرفته . باور کن که باورت کردم ، باور کن که بی تو بی  باور شده ام ! من !

زندگیم را تمام کردم ، حالا نفس کشیدن منت سرم می گذارد !

حس می کنم هوای اینجا سرد و سنگین است نازنينم ! دیگر نگو خداحافظ ! اگر می روی بدون وداع برو ... گله ای

نیست ! ببین ! نقاشی عشق می کشم و گم شدن در نگاه تو که آرامش می دهد ، نبض سکوت حرفی برای گفتن

دارد ! حالا دیگه خیلی تنهام ! ببین ! دستانم را ببین ، چشمان ترم را ببین ، ببین سکوتم چه حرفهایی را تحمل

می کند ! به خاطر تو ...  نامت را هر روز زمزمه می کنم مبادا یادم رود که روزی ... زمانی ... عاشقت  بودم !

آری ... عاشق خیال نکن دیوانه شدم ... اگر این دیوانگی ست من عاشق این دیوانگیم !   نازنینم !

ما محکومیم ... محکوم به زندگی ! و شاید محکوم به مرگ !!! سکوت کردم

به انداز
ه همه حرفهایم !

دوستدارم عزیزم

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
جمعه 5 / 11 / 1390به قلم: Darya

1 PM

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
جمعه 5 / 11 / 1390به قلم: Darya

10 PM


یه پروانه را با دستات می گیری .                 

بدش می خوای ببینی زنده هست ؟            

انگشتاتو باز کنی ....                                

فرار میکنه .

محکم بگیری .... می میره .

دوست داشتن هم یه چیزی مثل پروانه هست !

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
شنبه 4 / 11 / 1390به قلم: Darya

9 PM

 

خيلي سخته كه دلي رو با نگات دزديده باشي

وسط راه اما ازعشق ، يه كمي ترسيده باشي

 خيلي سخته كه بدونه واسه چيزي نگراني ازخودت مي پرسي يعني ، ميشه اون بره زماني

خيلي سخته توي پاييز با غريبي آشنا شي اما

وقتي كه بهار شد يه جوري ازش جداشي


خيلي سخته يه غريبه به دلت يه وقت بشينه بعد به اون بگي كه چشمات نمي خواد اونو ببينه

خيلي سخته كه ببيني كسي عاشقيش دروغه

چقدر از گريه اون شب ، چشم تو سرش شلوغه


خيلي سخته واسه اون بشكنه يه روز غرورت اون نخواد ولي بمونه هميشه سنگ صبورت

خيلي سخته بودن تو واسه اون بشه عادت

 ديگه بوسيدن دستات واسه اون بشه عبادت


خيلي سخته كه دل تو نكنه قصد تلافي تا كه بين دو پرستو نباشه هيچ اختلافي

خيلي سخته اونكه ديروز واسش يه رويا بودي از يادش رفته كه واسش تو تموم دنيا بودي

خيلي سخته بري يكشب واسه چيدن ستاره ولي تا رسيدي اونجا ببيني روزشد دوباره

خيلي سخته كه من و تو هميشه باهم بمونيم

آنقدر عاشق كه ندونن ديوونه كدوممونيم

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
شنبه 4 / 11 / 1390به قلم: Darya

9 PM


بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم ، همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم ، شدم آن عاشق ديوانه كه بودم

در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد ، باغ صد خاطره خنديد

عطر صد خاطره پيچيد ، يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم

پر گشوديم و درآن خلوت دلخواسته گشتيم ، ساعتي بر لب آن جوي نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت ، من همه محو تماشاي نگاهت

آسمان صاف و شب آرام ، بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ريخته در آب ، شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ ، همه دل داده به آواز شباهنگ

يادم آيد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن ، لحظه اي چند بر اين آب نظر كن

آب آيينه عشق گذران است ، تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است

باش فردا كه دلت با دگران است ، تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم ، سفر از پيش تو ؟ هرگز نتوانم

روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد ، چون كبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدي من نه رميدم نه گسستم ، بازگفتم كه تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم ، حذر از عشق ندانم

سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم ، اشكي از شاخه فرو ريخت

مرغ شب ناله تلخي زد و بگريخت ، اشك در چشم تو لرزيد

ماه بر عشق تو خنديد ، يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم ، نگسستم نرميدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دگر هم ، نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم ، بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
شنبه 4 / 11 / 1390به قلم: Darya

9 PM

خوشا شب نشستن به پهلوی تو

تـــماشای پـــرواز گـــــیسوی تو

خوشا با تــو سرگرم صحبت شدن

و

ســـجده به محـــراب ابـــروی تو

خوشا در نگاه تو چون می خـــراب

خوشا نـــازنین چشم نــــازوی تو

دو چـــشم پـــر از کهربای خموش

که نـــاگه مرا میکشد ســـوی تو

خوشا بـــازی دســـت اعـــجاز گر

که گـــل چیند از بــــاغ جادوی تو

بیا پــــــر شوم از تو تا پــــر شود

ســــکوت زمین از هــــیاهوی تو

مهردادم

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
شنبه 4 / 11 / 1390به قلم: Darya

9 PM


پزشک حکیم ، راز بیماری و رنجوری کنیزک را برای شاه بیان کرد. شاه چاره­ ی کار را از او پرسید. پزشک به او گفت :

« تو آن همه زر و سیم و ثروتی را که داری در این راه بریز و زرگر سمرقندی را به این­جا بیاور ، تا چاره ­ی کار را بسازم »

شاه برای آوردن زرگر سمرقندی ، خرج زیاد کرد و زرگر نیز فریب زرق و برق شاه را خورد و نزد شاه آمد و زرگر مخصوص

شاه گردید و در دربار شاه ، بسیار به او احترام می­گذاشتند ، تا این­که پزشک به شاه گفت :

« این کنیزک را به زرگر ببخش و همسر او گردان !»

شاه همین کار را کرد. کنیزک به آغوش وصال معشوق خود رسید و پس از شش ماه ، سلامتی خود را بازیافت.

سپس آن پزشک که نیرنگ­بازی بدسیرت شده بود ، شربتی کشنده ساخت و به زرگر داد و زرگر ، مسموم

و رنجور و زردچهره گردید ، به گونه­ای که دل از عشق کنیز برداشت و کم­کم کنیز نیز ، نسبت به او بی­میل شد.

آری :

عشق­ هایی کز پی رنگی بود          عشق نبود ، عاقبت ننگی بود

دشمن طاووس آمد پر او             ای بسا شه را بکشته فر او

گفتک من آن آهوم کز ناف من        ریخت آن صیاد خون صاف من

این جهان کوهست و فعل ما ندا           سوی ما آید نداها را صدا

گرچه دیوار افکند سایه دراز            باز گردد سوی او ، آن سایه باز

به این ترتیب ، کنیزک از عشق سطحی خود که عشق رنگ و ننگ بود جدا گردید. او سلامتی خود را باز یافت.

شاه نیز از غم  کنیز آسوده شد. از طرف دیگر، زرگر نیز به مکافات فریبندگی زرق و برق دنیا رسید.

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
شنبه 4 / 11 / 1390به قلم: Darya

9 PM

هنوز حرف می زنم ، هنوز راه می روم

به سمت جای خالیت ، به اشتباه می روم

هنوز هم به عکس تو سلام می کنم ولی

بدون هیچ پاسخی دوباره راه می روم
 
هنوز ماجرای ما سر زبان مردم است

به هر طرف که می روم ، پر اشک و آه می روم

تو نیستی هنوز من ، به یاد با تو بودنم

به کوچه می روم به این ، شکنجه گاه می روم

هـنــوز هــم بـرای تـو پـُـر از دلـیـل بـودنــم

همین که حرف می زنم ، همین که راه می روم

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
شنبه 4 / 11 / 1390به قلم: Darya

9 PM

 

من اگر روح پريشان دارم        من اگر غصه هزاران دارم
گله از بازي دوران دارم           دل گريان،لب خندان دارم

به تو و عشق تو ايمان دارم

در غمستان نفسگير ، اگر نفسم ميگيرد         آرزو در دل من متولد نشده ، مي ميرد
يا اگر دست زمان درازاي هر نفس جان مرا ميگيرد                 دل گريان ، لب خندان دارم

به تو و عشق تو ايمان دارم


من اگر پشت خودم پنهانم           من اگر خسته ترين انسانم
به وفاي همه بي ايمانم          دل گريان ، لب خندان دارم

  به تو و عشق تو ايمان دارم

دوستدارم عشقم

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
شنبه 4 / 11 / 1390به قلم: Darya

9 PM

کی می خواد مثل تو باشه

کی می خواد مثل تو باشه ، مثل تو که بی نظیری

مثه تو که با نگاهت ، منو از خودم می گیری

کی می خواد مثل تو باشه ، مثل تو که تکیه گاهی

تو به داد من رسیدی ، توی تردید و سیاهی

همه چی از تو شروع شد ، همه چی با تو تمومه

چرا دنیارو نبینم ، وقتی چشمات روبرومه

عشق تو پناه آخر ، واسه قلب نیمه جونه

کی می خواد مثل تو باشه ، کی مثه تو مهربونه

وقتی که چشای خیسم ، دیگه جایی رو نمی دید

جزتوهیچ کس تو دنیا ، حال وروزمو نفهمید

همه چی از تو شروع شد ، همه چی با تو تمومه

چرا دنیارو نبینم ، وقتی چشمات روبرومه

عزیزم قدرتو خوب می دونم

دوستدارم عشق همیشگیم

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
شنبه 4 / 11 / 1390به قلم: Darya

9 PM


روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ، به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی

با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان ، ای خورشید خاموش نشدنی

همچو یک رود که آرام میگذرد ، عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل

ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست

ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست
 
ای جان من ، مهربانی و محبت هایت ، وفاداری و عشق این روزهایت ، امیدی است برای خوشبختی فردایت

میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند ، مثل یک گل به پاکی چشمهایت

به وسعت دنیای بی همتایت

هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی ، امواجی از یاد تو را میخواهم

در دریای خاطره های به یادماندنی

هم نفسمی ، ای که با تو یک نفس عاشقم

همزبانمی ، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم

حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت

که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند

چه با شوق میخوانم چشمانت را و چه عاشقانه گرفته ایم دستهای هم را

گفتی دستهایم گرم است ، گفتم عزیزم این چشمهای تو است

که مرا به آتش کشیده است

همه ی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است ، هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است

چقدر قلبت زیباست

چه بی انتهاست قصر عشق تو و من ، چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ، در کنار تو

تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر

میخوانمت تا دلم آرام بماند

عاشقتم تا ابد

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
شنبه 4 / 11 / 1390به قلم: Darya

9 PM

ای از عشق پاک من هميشه مست ، من تو را آسان نياوردم به دست

من تو را آسان نياوردم به دست

بارها اين کودک احساس من ، زير باران های اشک من نشست

من تو را آسان نياوردم به دست

در دل آتش نشستن ، کارآسانی نبود

راه را بر اشک بستن ، کار آسانی نبود

با غروری هم قد و بالای بام آسمان

بارها در خود شکستن ، کار آسانی نبود

بارها اين دل به جرم عاشقی ، زير سنگينی بار غم شکست

من تو را آسان نياوردم به دست

در به دست آوردنت ، بردباريها شده

بیقراری ها شده ، شب زنده داری ها شده

در به دست آوردنت ، پايداري ها شده

با ظلم و جور روزگار ، سازگاري ها شده

ای از عشق پاک من هميشه مست ، من تو را آسان نياوردم به دست

من تو را آسان نياوردم به دست

بارها اين کودک احساس من ، زير باران های اشک من نشست

من تو را آسان نياوردم به دست

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
شنبه 4 / 11 / 1390به قلم: Darya

9 PM

یه روز بهم گفت: « می‌خوام باهات دوست باشم ؛ آخه می‌دونی ؟ من اینجا خیلی تنهام »

 بهش لبخند زدم و گفتم: « آره می‌دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام »

 یه روز دیگه بهم گفت: « می‌خوام تا ابدباهات بمونم ؛ آخه می‌دونی ؟ من اینجا خیلی تنهام »

بهش لبخند زدم و گفتم: « آره می‌دونم فكر خوبیه . من هم خیلی تنهام »



یه روز دیگه گفت: « می‌خوام برم یه جای دور ، جایی كه هیچ مزاحمی نباشه »

« بعد كه همه چیز روبراه شد تو هم بیا آخه می‌دونی ؟ من اینجا خیلی تنهام »

 بهش لبخند زدم و گفتم: « آره می‌دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام »

 یه روز تو نامه‌ش نوشت: « من اینجا یه دوست پیدا كردم آخه می‌دونی ؟ من اینجا خیلی تنهام »

 براش یه لبخند كشیدم وزیرش نوشتم: « آره می‌دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام »

 

 یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت:

« من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی كنم آخه می‌دونی ؟ من اینجا خیلی تنهام »

 براش یه لبخند كشیدم و زیرش نوشتم: « آره می‌دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام »

حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم

و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که نمی دونه

(من هنوز هم خیلی تنهام)

دوستدارم عزیزم


♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
شنبه 4 / 11 / 1390به قلم: Darya

طنز

8 PM

پسر:ساعت چنده؟

دختر:ساعت چنده؟

پسر:دیوونه شدی؟

دختر:دیوونه شدی؟

پسر:چراهرچی میگم تکرارمیکنی؟

دختر:چراهرچی میگم تکرارمیکنی؟

پسر:دوستت دارم عزیزم

دختر:ساعت هشت وسی وهشت دقیقه!!!

"منبع"

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
شنبه 4 / 11 / 1390به قلم: Darya

اس ام اس های عاشقانه

8 PM

Lafzan com 1283 اس ام اس بهمن 90
در حنجره‌ام شور صدا نیست رفیق / یک لحظه دلم ز غم جدا نیست رفیقبگذار که قصه را به پایان ببرم / آخر غم من یکی دو تا نیست رفیق

 

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند

می گویند حساسیت فصلی است

آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * 

خاک پایت بوسه گاهم بود و بس / بر سر راهت نگاهم بود و بس
ای نگاهت تکیه گاه خستگی / عشق تو تنها گناهم بود و بس

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

بگذار بگویند خسیسم
من دوستت دارم هایم را الکی خرج نمیکنم جز برای مهربانی خودت

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

باران همیشه می بارد، اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند.
نامردیست آن همه اشک را به یک چشمک فروختن

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

هرقدر رفاقت بکنم می ارزی / اظهار صداقت بکنم می ارزی
آنقدر عزیزی تو برایم ای دوست / صدبار که یادت بکنم می ارزی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

تو را به رخ تمام شقایق ها میکشم و میگویم :
تا گل من هست زندگی باید کرد . . . !

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

با تو بر مرغان دریایی امیرم / بی تو در زندان تنهایی اسیرم
با تو در کاخ وفا ارباب عشقم / بی تو در کوه جفا سنگی حقیرم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

چه سخت است ، تشیع عشق بر روی شانه های فراموشی و دل سپردن به قبرستان جدایی
وقتی میدانی پنج شنبه ای نیست ، تا رهگذری ، بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دلتنگی فقط یک اسم مستعار است
برای تمام حس هایی که اسمشان را نمی دانیم
و هر کدامشان برای خود یک دلتنگی اند

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

خسته ام فردا نگاهت را برایم پست کن / یک بغل حال و هوایت را برایم پست کن
گوشم از آواز غمگین سکوت شب پراست / لطفا آن لحن صدایت را برایم پست کن

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

پشت آن پنجره ی رو به افق ، پشت دروازه ی تردید و خیال
لا به لای تن عریانی بید ، من در اندیشه ی آنم که تو را ، وقت دلتنگی خود دارم و بس

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دیدگانت را نبند ، نگاهت را ندزد ، تو که میدانی آیه آیه ی زندگیم
از گوشه ی چشمانت تلاوت می شود

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
شنبه 4 / 11 / 1390به قلم: Darya

عشق یعنی

7 PM

عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده با چشمان تر
عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی درجهان رسوا شدن
عشق یعنی سست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن با ساختن 
عشق یعنی زندگی را باختن... 

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
شنبه 4 / 11 / 1390به قلم: Darya

داستان و حکایتی زیبا

7 PM

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی
مرد جوان: منو محکم بگیر
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد

"منبع"

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
شنبه 4 / 11 / 1390به قلم: Darya

خدایا

4 PM


خدایا هیچ تنهایی رو اونقدر تنها نکن که به هر بی لیاقتی بگه عشقم!!!



♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
یک شنبه 16 / 10 / 1390به قلم: Darya

وداع

4 PM


روی هر سینه سری گریه کند وقت وداع 
 
سر من وقت وداع گوشه دیوار گریست

 


♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
یک شنبه 16 / 10 / 1390به قلم: Darya

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 10 صفحه بعد